مصاحبه واکین فینکس با محوریت سبک بازیگری خود
مجله توتال فیلم مدتی پیش به مناسبت پایان سال ۲۰۱۹ و همچنین دهه، مصاحبهای را با بازیگران مختلف ترتیب داده بود که در این مقاله به سراغ مصاحبهای با واکین فینکس رفتیم.
واکین فینکس از سال ۱۹۸۲ و زمانیکه سن خیلی کمی داشت پا به عرصه بازیگری گذاشت و از همان سال در آثار مختلف زیادی ایفای نقش کرد. او با همان فیلم Parenthood (پدر و مادری) توانست شهرت بسیار زیادی به دست بیاورد و بهصورت جدی کار خود را بهعنوان یک بازیگر ادامه دهد. اما شاید بتوان گفت که فیلم Gladiator (گلادیاتور) آنطور که باید و شاید استعداد فوقالعاده زیادی را که واکین فینکس دارد، به نمایش گذاشته است. همین فیلم هم بود که توانست شهرت فوقالعاده زیادی را نسیب او کند. از همان زمان فیلم گلادیاتور، فینکس سبک بازیگری و امضای خود را به دست آورد و بهنوعی این امضا را در تمام آثار خود حفظ میکند. ایفای نقش فوقالعاده او و همچنین حضور در فیلمهای عالی و بینظیر باعث شده تا او تبدیل به یکی از بزرگترین بازیگران دنیای سینمایی هالیوود شود.
در سال گذشته، ما واکین فینکس را در فیلم The Sisters Brothers (برادران سیسترز)، فیلم Mary Magdalene (مریم مجدلیه) و همچنین فیلم Don't Worry, He Won't Get Far on Foot (نگران نباشید، او با پای پیاده زیاد دور نخواهد شد) که تا حدودی سبکی مستندی داشت، دیدیم. بعد از آن هم او تقریبا تمام وقتش را روی فیلم Joker (جوکر) و آمادهسازی برای نقش آرتور فلک گذاشت. اثری که عملکردی بسیار خوب داشت و باعث شد تا فینکس برای ایفای نقش خودش فوقالعاده مورد تحسین قرار بگیرد. بعد از هیث لجر و جک نیکلسون، قطعا بهترین و لایقترین گزینهای که میتوانست نقش جوکر را ایفا کند و این مسیر را ادامه دهد، فینکس بود. چندی پیش مصاحبهگر مجله توتال فیلم مصاحبهای را با واکین فینکس ترتیب داد و درباره آثار مختلف او، سوالاتی را پرسید؛ مردی که هنوز هم بعد از این سالها، با حضورش در فیلمها، پرده نقرهای به آتش میکشد.
توتال فیلم: پیش از اینکه پروژه شروع شود شما اصلا چیزی در رابطه با جان کالاهان میدانستید؟
واکین فینکس:
نه، هیچی. من بیشتر از همه برای این پروژه هیجان داشتم زیرا میدانستم که این، همان پروژهای بود که گاس مدت خیلی زیادی برایش وقت گذاشته بود و برایش تلاش میکرد. هر زمان که یک فیلمساز برای یک موضوعی وسواس دارد، پروژهی جدیدی را به وجود میآورد، از آن موضوع فاصله میگیرد و کار دیگری انجام میدهد و بعد دوباره به سراغ آن باز میگردد؛ مدام همین روند اتفاق میافتد. در آن داستان بهخصوص، یک چیزی وجود دارد که برای آنها شخصی و ویژه است. بنابراین من خیلی از آن ایده خوشم آمده بود. این اولین فیلمنامهای بود که گاس بعد از یک مدت بسیار طولانی نوشته بود. من عاشق قلم او هستم، واقعا منحصربهفرد است.
اما من درواقع به مدیر برنامههای خود گفتم که «من نمیخواهم یک اثر بیوگرافیکی درست کنم. من واقعا از این آثار بیوگرافیکی سنتی و یک روند خسته شدهام». به همین خاطر هم زمانیکه گاس با من صحبت کرد، بسیار نگران بودم. او به من گفت که داستان این فیلم، براساس زندگی یک فرد واقعی است. بعد هم من فیلمنامه را که به قلم کلاسیک خود گاس بود، گرفتم و بعد از خواندن آن، اصلا حس یک اثر سنتی و یکنواخت را نداشتم. ما درباره داستان این فیلم صحبت کردیم و او گفت که «من میخواهم یک بار دیگر فیلمنامه را بنویسم.» و بعد او یک نسخه دیگر هم نوشت.
هر بار که او روی فیلمنامه کار میکرد، روی جنبههای مختلف زندگی و همچنین کار جان تمرکز داشت. برخی اوقات موضوعات خلاقیتی و کاری مورد توجه قرار میگرفت و برخی اوقات هم ارتباط او با اعضای خانوادهاش در محوریت قرار داشت. بعد از مدتی، او یک فیلمنامه برای من فرستاد. من بعد از خواندن آن حس میکردم که او همه بخشهای بسیار خوب تمام فیلمنامههای گذشتهای را که نوشته بود، در آن قرار داده است. واکنش من نسبت به این فیلمنامه واقعا جالب و عجیب بود. این فیلمنامه خیلی احساسی و در عین حال بسیار صادقانه بود. بعد از مطالعه فیلمنامه، من اینطور بودم که «گاس، این نسخه واقعا خوب است. من عاشق این نسخه هستم. ما باید این فیلم را بسازیم».
توتال فیلم: فرایند تحقیقاتی شما به چه صورت بود؟
واکین فینکس:
خب، قاعدتا همان کتاب کالاهان بود. فیلمنامه براساس کتاب خودش بود. داستانی که فوقالعاده شخصی و واقعا صادقانه بود. من عاشق این مورد بودم. من عاشق زمانی هستم که مردم واقعا صادق هستند. بنابراین، همین موضوع، نقطه بسیار خوبی برای شروع بود. گاس همچنین چیزی حدود ۷ ساعت هم از کالاهان در دهه ۹۰ فیلم ضبط کرده بود؛ زیرا او از همان زمان مشغول کار کردن روی این پروژه بود. او در ابتدا میخواست که این فیلم را با رابین ویلیامز بسازد. بنابراین من آن فیلم را کامل نگاه کردم و واقعا زیبا بود؛ صحنهای که او در خانه خودش نشسته بود و روی نقاشیها کار و درباره آنها و همچنین فرایند خود نقاشیها صحبت میکرد.
توتال فیلم: شما کار دیگری هم در فرایند تحقیقاتی خود انجام دادید؟
واکین فینکس:
من به مرکز توانبخشی رنچو لوس آمیگوس رفتم؛ همان مرکزی که جان هم درواقع به آنجا رفته بود. مدت زمانیکه در آنجا گذراندم، واقعا مفید بود و فوقالعاده هم جذاب بود. زیرا در یک لحظه، ما ۵ نفر شدیم. درست شبیه به یک باند. حالا این چهار نفر دیگر باند، از افراد داخل رنچو لوس آمیگوس بودند؛ کسانی که آنجا کار میکردند یا در آنجا بستری بودند. این بیمارستان فضای بسیار بزرگی داشت. بنابراین ما هرجا که دوست داشتیم، با ویلچرهای خود میرفتیم. درست این احساس را داشت که در یک باند بسیار جذاب عضو باشی. من در آنجا یاد گرفتم که چگونه یک در را باز کنم که بهنوعی خیلی هم وحشتناک بود؛ زیرا شما باید دست خود را به سمت در پرت و دستگیره آن را باز کنی. بعد هم باید صندلی چرخدار خود را به سمت آن ببری تا با زور بتوانی در را باز کنی. بعد هم سریع بچرخی و آن را ببندی. حال یک زمانی هم وجود دارد که هم دست شما با در درگیر است و از طرف دیگر هم باید بهطور همزمان صندلی چرخدار را تکان بدهی؛ همانجا این احساس دست میدهد که انگار گیر افتادی و نمیتوانی کاری کنی.
توتال فیلم: صحنههای درمان گروهی واقعا خوب ساخته شدند. شما حس میکنید که درمان، یک ابزار مفید محسوب میشود؟
واکین فینکس:
جان، زمانیکه برای اولینبار به مرکز AA رفت... برای یک ماه پاک و هوشیار بود. درست مانند چیزی که داخل فیلم بود، او این تجربه را داشت. او پاک شده بود. اما او در آن مدت زمان، با خشم و پارانویا و همچنین ترس، هم پر شده بود. به همین دلیل هم او کاملا به این درجه رسیده بود که چقدر احساس نارضایتی دارد و اینکه چقدر حس میکند که گیر افتاده است. بنابراین زمانیکه برای اولینبار به این ملاقاتها رفت، اصلا به هیچ چیز اعتماد نداشت. او نسبت به هر فردی که میدید، احساس پارانویدی داشت. او اصلا به آنها اعتماد نداشت. بعد از گذشت یک مدت، او به این نتیجه رسید که تمام اعضای این گروه، صادق و روراست هستند. حداقل تلاش میکردند که باشند. من فکر میکنم که این موضوع، حقیقت فوقالعاده زیبایی است و باید گفته میشد. همین اتفاق واقعا او را شکل داد. هم بهعنوان یک فرد، هم یک هنرمند؛ کسی که واقعا شجاع بود و جسارت داشت و همچنین واقعا صادق بود. آن هم به روشی که فکر میکنم اکثر افراد این صداقت را ندارند. واضح است که این اتفاق واقعا زندگی او را تغییر داد.
توتال فیلم: این دومین بار است که شما با گاس ون سنت کار میکنید. آیا خاطرات جذابی هم از پروژه فیلم To Die For (به خاطرش مردن) دارید؟ این فیلم مربوطبه اوایل دوران کاری شما است...
واکین فینکس:
درسته. همان سالهای اول کارم بود. من پیش از آن، فقط بهعنوان یک بازیگر کودک ایفای نقش کرده بودم. آخرین بار هم در ۱۴ یا ۱۵ سالگیام بود. بنابراین، این فیلم اولین پروژه من بهعنوان یک بزرگسال محسوب میشد. یادم میآید که یک روز ما مشغول تمرین یک صحنهای بودیم و من با آن درگیر بودم. نمیدانم چرا. جزئیات این صحنه را خیلی یادم نیست. اما گاس گفت «خب تو هر کاری میتوانی انجام دهی. تو میتوانی روی میز بایستی و دیالوگت را تمرین کنی». چی؟ منظورت چیه؟ او گفت: «هیچ راه خاصی برای انجام آن وجود ندارد».
حالا این موضوع برای من واضح شده است اما در آن زمان از دوران کاری من... من فکر میکنم بیشتر به خاطر این بود که من در دوران کودکی در آثار تلویزیونی ظاهر میشدم. در آن زمان همه چیز خیلی منظم و مقرراتی بود و آنها واقعا تلاش میکردند تا به یاد بدهند که کارت را انجام دهی و دیالوگت را بگویی. اما در اینجا یک کارگردانی وجود داشت که میگفت: «تو میتوانی هر کاری انجام دهی، هیچ راه خاص و مشخصی برای آن وجود ندارد». من واقعا به وضوح آن لحظه را به یاد دارم. انگار که رویکرد و چشمانداز من بهطور کامل تغییر کرده بود. من ناگهان دیدم به کل اتاق باز شد.
بهجای این صندلی و این میز، ناگهان به نظر میرسید که همه چیز برای من بهطور کامل باز شده است. این واقعا چیزی بود که... من از همان زمان بهعنوان روش کار کردن خودم انتخاب کردم. بنابراین من واقعا این اعتبار را به نام گاس ثبت میکنم که کمک کرد تا من بهعنوان یک بازیگر شکل بگیرم. این یکی از همان لحظههای خاص و الهامی بود که باعث میشد تا یک چیز درونت جرقه بزند. کار کردن با او واقعا خوب بود. من نمیدانم چه چیزی باعث شد که بازگشت او به سمت من، ۲۵ سال طول بکشد. باید بگویم که من، واقعا احساس ناامنی میکردم! او با تمام دوستان من چندین بار کار کرده بود! من به این شکل بودم که «وای نه، او حتما فکر میکند که من بازیگر خوبی نیستم.»
توتال فیلم: در دوران کودکیتان، تمام فرزندان خانواده شما کار بازیگری میکردند. آیا یک حس رقابت هم بین شما وجود داشت؟
واکین فینکس:در خانواده فینکس، فقط واکین به رشته بازیگری علاقه نداشت بلکه دیگر فرزندان هم به این رشته علاقه زیادی داشتند
نه، ما خیلی از یکدیگر حمایت میکردیم. من به یاد دارم که یک قسمت آزمایشی تلویزیونی بود که من و خواهرم هر دو برای نقش یک خواهر و برادر انتخاب شده بود. درنهایت او نقش را گرفت و یک پسر دیگر نقشی را که من برایش انتخاب شده بودم، دریافت کرد. من به یاد دارم که مدیر برنامههای من و والدینم اصلا نمیدانستند که چگونه این موضوع را باید به من اطلاع دهند. واقعا خندهدار است، مخصوصا الان، زیرا اصلا هیچکس از آن موضوع خبر ندارد. آنها خیلی احتیاط میکردند اما من فکر میکردم، تا زمانیکه یکی از ما نقش را بگیرد، اصلا مشکلی وجود ندارد.
توتال فیلم: بعد از آثار مختلفی مانند فیلم U-Turn (دور برگردان) و فیلم 8mm (۸ میلیمتر) که با نیکولاس کیج همبازی بودید، با ایفای نقش در فیلم گلادیاتور حسابی سروصدا کردید و شهرت زیادی به دست آوردید. حتی برای این فیل هم نامزد دریافت جایزه اسکار شدید. شما از موفقیت آن شگفتزده شدید؟
واکین فینکس:
کاملا. چون که من سادهلوحترین انسان در کل دنیا هستم. حدس میزدم که من فکر میکردم که کودکان و افرادی که آثار سینمایی را چندین بار تماشا میکنند و فیلم The Matrix (ماتریکس) را هم دوست داشتند، عاشق چرم مشکی و دوربینهای ۹ میلی متری هستند. بنابراین به این نتیجه رسیدم که من نمیدانم آنها چگونه میخواهند چنین فیلمی را بفروشند. من اصلا اطمینان نداشتم. در طی فیلمبرداری، شما اصلا به این چیزها فکر نمیکنید. این بزرگترین اشتباه است، زیرا آنوقت شما زیادی تلاش میکنید، شما میخواهید کاری کنید که خودتان و فیلم، برای مخاطب رضایتبخش باشد. زمانیکه ما خودمان را آماده میکردیم تا با رسانهها ملاقات کنیم، من تمام تهیه کنندگان اجرایی را میدیدم که مدام لبخند میزدند و پرواز میکردند. بعد به این فکر افتادم که حتما موفقیت زیادی داشت و سروصدای زیادی کرده است.
توتال فیلم: در همان سال، شما در فیلم The Yards (محوطه) و فیلم Quills (قلمپرها) حضور داشتید. آیا آن برهه زمانی برای شما خسته کننده شده بود؟
واکین فینکس:
فیلم قلمپرها یکی از سختترین فیلمبرداریهای من بود. من بهتازگی فیلمبرداری فیلم گلادیاتور را تمام کرده بودم و بعد هم به سراغ پروژه فیلم محوطه رفتم و یک هفته هم مشغول فیلمبرداری دوباره آن بودم. بعد دوباره به لندن برگشتم و تمرینهای خود را برای فیلم قلمپرها آغاز کردم. من واقعا خسته بودم. سه هفته آخر پروژه قلمپرها، نمیدانستم که آیا میتوانم تا پایان روز دوام بیاورم یا نه. ما تقریبا با نظم فیلمبرداری را انجام میدادیم؛ برخی از سختترین و شدیدترین صحنهها، همان هفتههای آخر بود. بهطور معمول، من از خواب بیدار میشوم و مستقیم به سر صحنه میروم و کارم را انجام میدهم.
اما در آن دوران، زمانهایی بود که من بعد از خواب، بلافاصله به آنجا میرفتم و در همین حین هم با خودم بد و بیراه میگفتم. اما جفری راش یا کیت وینسلت به سراغ من میآمدند و به من کمک میکردند. این پروژه یک تلاش گروهی و جمعی بود؛ شما برخی اوقات نیاز دارید که همه دور و اطراف شما باشند.
توتال فیلم: فیلم محوطه اولین اثر شما با جیمز گری بود. شما در فیلم We Own the Night (شب مال ماست)، فیلم Two Lovers (دو عاشق) و فیلم The Immigrant (مهاجر) دوباره با هم کار کردید. وقتی با او کار میکنید، عاشق چه چیز آن دوران هستید؟
واکین فینکس:
من از فیلم ساختن با جیمز لذت میبرم. او کسی است که من در سالهای اولیه دوران فعالیتم با او کار کردم. او یکی از اولین افرادی بود که واقعا به من کمک کرد تا یک حس متفاوت نسبت به ایفای نقش در یک فیلم داشته باشم. من به مدرسه بازیگری نرفتم. من با این حس عشق به سینما و تحسین آن بزرگ نشدم. بااینحال، او یکی از اولین افرادی بود که با یک روش خاصی، در رابطه با فیلمهای سینمایی با من صحبت میکرد. از آنجایی که او اینطور به من کمک میکرد، من هم یک حس نزدیکی به او پیدا کردم.
او درباره بازیگری با من صحبت میکرد؛ آن هم با راه و روشی که هیچکس تا به آن روز همانند او درباره بازیگری صحبت نکرده بود و این به نظر من بسیار جذاب بود. من عاشق زاویه دیدی که او به دنیا داشت بودم؛ اینکه چگونه تعاملات و همچنین رفتارهای انسانها را میدید. نکته مهم همین است. زمانیکه شما با یک کارگردان کار میکنید، زاویه دید او را نسبت به دنیا میبینید، طرز فکر او را میشنوید و متوجه میشوید که مطالعه رفتار انسانها یعنی چه. همین موضوع نشان میدهد که ما واقعا چگونه احساس میکنیم. او یکی از اولین افرادی بود که به من کمک کرد تا به روشهای مختلف، به این دیدگاه برسم.
توتال فیلم: زمانیکه شما مشغول ساخت فیلم Walk The Line (سر به راه باش) بودید و نقش جانی کش را ایفا میکردید، باید میزان فوقالعاده زیادی از آمادهسازی را انجام میدادید. آیا با این موضوع مشکلی نداشتید؟
واکین فینکس:
اینگونه میتوان گفت که من، با چیزی که بر سر پروژههای ساخت فیلم رخ میدهد، خو گرفتم و عادت کردم. من از سن ۸ سالگی کار بازیگری انجام میدادم، بنابراین میدانم که چه اتفاقاتی رخ میدهد و چه کارهایی باید انجام شود. اینگونه نیست که من بازیگر یک اثر کم محتوا باشم که ناگهان برای ایفای نقش خودم زحمت خیلی زیادی بکشم و بگویم «لعنت به من! من اصلا نمیدانم که باید چه کار کنم». من کاملا با این تجربه آشنا هستم. در طی سالهای مختلف دوران فعالیتم، من فوقالعاده برای ساخت فیلمها زحمت کشیدم و تلاش کردم.واکین عادت دارد که برای آمادهسازی برای نقشها، چندین ماه زمان بگذارد که میزان این مدت به ۶ ماه هم رسیده است
اما با این وجود، من تا به آن زمان، ۶ ماه را صرف آمادهسازی برای یک فیلم نکرده بودم. طولانیترین مدتی را که من صرف این کار کردم، ۳ ماه بود. پس این، دو برابر چیزی بود که من قبلا برای آمادهسازی برای یک فیلم صرف کرده بودم. برای همین، در طی این مدت، آمادهسازی برای فیلم و نقشم، تبدیل به زندگیام شده بود. تمام چیزی که گوش میکردم، حول محور همان بود. تمام چیزی که مطالعه میکردم، کتابهای او و مصاحبههایی که با او شده، بود. بنابراین، به ناچار، شما بعد از اینکه یک اثر خاص را به پایان میرسانید، اثری که زندگی شما را کاملا تغییر داده است، وارد یک فرایند خاص میشوید.
زمانیکه من فیلم Ladder 49 (نردبان ۴۹) میساختم و در بالیتمور بودم، هر روز با آتشنشانها سر و کار و ارتباط داشتم. من در یک آتشنشانی زندگی میکردم و این پروژه تمام زندگی من شده بود. ناگهان فیلم به پایان رسید و من دیگر آن تجربه را نداشتم. به ناچار، شما در این شرایط، وارد یک سری تغییرات میشوید. این اتفاقات، روی شما تاثیر خواهد گذاشت؛ درست مثل دیگران که تحت تاثیر قرار میگیرند. اگر شما به ممفیس بروید و نواختن گیتار را بیاموزید و هر روی آهنگهای جانی کش را بنوازید، کم کم نحوه لباس پوشیدن شما هم تغییر میکند و زمانیکه به خانه باز میگردید هم با دوستان صحبت نمیکنید؛ شما به همین طریق، کم کم تغییر میکنید. این اجتناب ناپذیر است. اما این چیزی است که کار من محسوب میشود و من کاملا به آن عادت کردم.
توتال فیلم: اگر شما نقش یک شخصیت خشن را ایفا کنید، آیا درد و همچنین خشم آنها از درون شما را در بر میگیرد و خفه میکند؟
واکین فینکس:
حقیقت این است که، این ماجرا واقعا آنقدر روی شما اثر نمیگذارد. شما واقعا میخواهید که اسرار و افسانهها را نابود کنید؟ شما واقعا میخواهید بدانید که دقیقا چه اتفاقاتی در یک صحنه رخ میدهد؟ من نمیخواهم؟ زمانیکه من یک رکورد لعنتی را میشنوم، آیا میخواهم به این فکر کنم که جان لنون در آهنگ Mother، واقعا از ته دل و با تمام وجود فریاد نمیزد؟ میخواهم به این فکر کنم که ۱۵ بار ضبط منجر به نسخه نهایی شد؟ من میخواهم باور داشته باشم که همان ضبط اول نسخه نهایی به وجود آمد و او، هنگام خواندن قلب خود را له میکرد و بیرون میریخت.
من نمیخواهم واقعیت را بدانم. واقعیت برای من ناامید کننده خواهد بود. چیزها، به ندرت به آن شکلی که ما مقابل اعضای رسانه و خبرنگاران نشان میدهیم، هیجانانگیز یا دراماتیک هستند. این ارتباط زیادی به رسانه ندارد، بلکه مهم کاری است که بازیگران و ناشران انجام میدهند. نمیتوانم بگویم چند بار من به خبرنگاران نگاه کردم و گفتم «چی؟ جدی میگویید؟» زمانیکه من در فیلم The Village (دهکده)، اثر ام. نایت شیامالان، ایفای نقش میکردم، یک داستان کاملی به وجود آمده بود راجع به اینکه چگونه من با شیاطین درون خودم روبهرو شدم، شب به جنگل رفتم و همانجا هم خوابیدم. حقیقت این است که من به سمت برایس دالاس هاوارد دویدم و گفتم: «من میخواهم به داخل جنگل بروم!» و همین اتفاق تبدیل به این داستان شد.
توتال فیلم: شما در سال ۲۰۱۰ در یک اثر مستندنما به نام I’m Still Here (من هنوز اینجا هستم) حضور داشتید. این مستند یک نسخه از شما را نشان میداد که سر صحنه فیلمبرداری بهنوعی غیرقابل کنترل میشوید. همین اثر باعث شده بود تا مردم در ابتدا فکر کنند که واقعی است. آیا شما از واکنش منفی که نسبت به آن منتشر شده بود، ناامید شدید؟
واکین فینکس:
من احساس بدی دارم نسبت به یک سری... مردم احساس میکردند که ما انگار بهنوعی در تلاش بودیم تا فیلمی را بسازیم تا در آن به سمت آنها یا یک صنعت، حمله کنیم. من اصلا از این طرز فکر خوشم نیامد. ما واقعا داشتیم خودمان را به شوخی و مسخره میگرفتیم. کل این اثر مستندی راجع به همین بود. ما اصلا به سراغ بازیگران دیگر نرفته بودیم. بله، ما از داستانهایی استفاده کردیم که شاید دیگر بازیگران به ما گفته بودند، تجربههایی که خودمان داشتیم و از آن استفاده کردیم اما نه به نحوی که آنها خودشان هم متوجه بشوند. اصلا قصد ما این نبود که به هر نحوی بخواهیم آنها را مسخره کنیم و به هیچ وجه هم قصد نداشتیم که به خبرنگاران حمله کنیم.
توتال فیلم: آیا این تجربه ذهنیت و ایدههای شما را نسبت به بازیگری تغییر داد؟
واکین فینکس:
خیلی زیاد. واقعا قصد ما هم همین بود. چیزی که من بیشتر از همه بهدنبال آن بودم، این بود که دیدگاه خودم را نسبت به بازیگری تغییر دهم؛ زیرا دیگر از آن خسته شده بودم. این روند دیگر برای من هیجانانگیز نبود و من میخواستم کاری انجام دهم... من میخواستم وارد این ماجرا شوم و نسبت به اینکه واقعا چه اتفاقاتی رخ میدهد، شنوا و پذیرا باشم؛ من کاملا نسبت به این احتمال که میتوانم چیز دیگری باشم، دید بازی داشتم. بعد از آن، من فکر میکنم اگر شما بتوانید به آن هدف دست پیدا کنید، میتوانید ببینید که یک سری احساسهای دیگر هم وجود دارد.
برخی اوقات یک سری احساسات متضاد که یک فرد یا یک شخصیت میتواند تجربه کند و من در تلاش بودم تا به همان احساسات بازگردم. زمانیکه جوان بودم، یک بار این اتفاق بهصورت کاملا غریزی رخ داد. زمانی هم که من بیشتر و بیشتر کار میکردم، فکر میکنم که کم کم بهنوعی قابل کنترلتر شد. من میخواستم به یک جایگاهی برسم که متوجه بشوم که من، هدایت و کنترل این کشتی را در اختیار ندارم.
توتال فیلم: شما بعد از آن اثر، به سراغ فیلم The Master (استاد) رفتید، یکی از دو فیلمی که شما به همراه پاول توماس اندرسون ساختید. این فیلم هم باعث شد تا شما برای سومین بار نامزد دریافت جایزه اسکار شوید. این نقش چقدر سخت بود؟
واکین فینکس:
خیلی خندهدار است. میدانید، میتوان اینگونه گفت که زمانیکه شما در یک رابطه هستید و بعد هم از آن خارج میشوید، به این فکر میکنید که «اوه، این رابطه آنقدرها هم دشوار نبود». این خیلی سخت است. زمانیکه شما مدتی از یک چیزی فاصله میگیرید و بعد به آن نگاه میکنید، دیگر دید متفاوتی دارید و میگویید «آنقدرها هم سخت نبود». من یادم میآید که آن زمان، تمام مدت من گرسنه و عصبانی بودم. من حالا دیگر آن احساسات را اصلا ندارم. پس به این فکر میکنم که «مشکل من آن موقع چه بود؟» اما آن زمان من نسبت به همه چیز خشمگین و عصبانی بودم.
توتال فیلم: این حقیقت دارد که شما در گذشته به پاول پاسخ منفی دادهاید؟
واکین فینکس:
من فکر میکنم که در گذشته، یک برهه زمانی خاصی بود که فرصت ایفای نقش در یکی از اولین فیلمها برای من پیش آمد. من در آن زمان نمیخواستم که با آن موضوع خاص درگیر باشم. من دوست داشتم که یک مدل فیلم دیگر بازی کنم و با یک چیزی چنین خشونت و شدتی داشت، ارتباطی نداشته باشم. اصلا احساس خوب و درستی نسبت به آن نقش نداشتم. دفعه بعد از آن هم، نقشی که به من پیشنهاد شد، به اندازه کافی خوب نبود!
توتال فیلم: بعدها شما به سراغ ساخت فیلم Her (او) با کارگردانی اسپایک جونز رفتید. در این فیلم شما نقش نویسندهای را داشتید که عاشق سیستمعامل رایانه خود میشود. بازی کردن چنین نقشی چقدر برای شما عجیب بود؟
واکین فینکس:
من به یاد دارم، زمانیکه ما به جشنواره فیلم نیویورک رفتیم و این فیلم را نمایش دادیم، من بیرون ایستاده بودم و یک سری دیالوگ را که در پایان فیلم بود، میشنیدم. من در آن صحنه داشتم سر سامانتا (سیستمعامل که اسکارلت جوهانسون صداپیشگیاش کرده بود) داد میزدم و میگفتم «منظورت چیست که نمیتوانی متوقفش کنی؟». در آن زمان بود که من برای اولینبار تحت تاثیر قرار گرفتم و به اصل ماجرا پی بردم. بهگونهای که حتی من گفتم «من دارم با سیستمعامل لعنتیام صحبت میکنم!». اما ما در طی فرایند ساخت این فیلم، بهخصوص همان اوایل آغاز پروژه، این ذهنیت را در خودمان ایجاد کردیم که این یک رابطه واقعی است. به همین دلیل هم بهنوعی آن را اجرا کردیم که انگار همینطور است. ما واقعا آن را به شکل واقعی اجرا کردیم و باید هم همین کار را میکردیم.
توتال فیلم: در جشنواره کن، شما جایزه بهترین بازیگر مرد را برای فیلم You Were Never Really Here (تو هیچوقت واقعا اینجا نبودی) برنده شدید. این اتفاق چه احساسی را در شما به وجود آورد؟
واکین فینکس:
من همیشه از اینکه اصلا کسی من را شناخته باشد، تعجب میکنم. من فکر میکنم که این اتفاق واقعا معنیدار... اما در عین حال، عجیب است. البته، همیشه یک بخشی درون هر انسان وجود دارد که میخواهد حس کند کاری که انجام میدهد، با افراد دیگر ارتباط دارد و همان افراد دیگر، برای کارش ارزش قائل هستند... و در این مورد، چنین اتفاقی برای یک فیلم واقعا خوب و مهم است؛ بهخصوص برای فیلمهای کوچکتر. این اتفاق بالقوه، آگاهی بیشتری را نسبت به فیلم به وجود میآورد. من واقعا خوشحالم که در آنجا درکنار لین بودم و همچنین برای لین هم خوشحالم که توانست جایزه بهترین فیلمنامه را دریافت کند.
توتال فیلم: شما در یک پروژه بهدنبال چه چیزی میگردید؟ کارگردان مهم است یا شخصیت یا داستان؟
واکین فینکس:واکین در ابتدا تصور میکرد که فیلم گلادیاتور یک شکست بزرگ را به همراه دارد
زمانیکه یک پروژه بهترین است، تمام این سه مورد را در بر دارد. اوقاتی وجود دارد که یک سری فیلمسازانی که من آنها را تحسین هم میکنم، مشغول ساخت فیلم جدیدی هستند. اما من میبینم که شخصیت چیز زیادی برای ارائه کردن ندارد؛ به همین دلیل هم من جواب منفی میدهم. از طرف دیگر هم زمانهایی هست که من واقعا از فیلمنامه یا شخصیت خوشم آمده است و میگویم «لعنت، این واقعا خوب است!» اما از طرف دیگر از فیلمساز خوشم نمیآید. بنابراین تمام این بخشها باید درکنار هم قرار بگیرند و زمانیکه این اتفاق رخ میدهد، باز هم ممکن است که یک اثر افتضاح از آب در بیاید. اما از یک سری زوایا، همان آثار هم به شما بهترین پروژه را اعطا میکنند.
توتال فیلم: زمانیکه شما وسط فیلمبرداری هستی، چگونه از یک اثر افتضاح جان سالم به در میبری و آن را ادامه میدهی؟
واکین فینکس:
شما واقعا نمیدانید که یک فیلمی درنهایت افتضاح میشود یا خیر. اما اگر تجربه شما در آن پروژه افتضاح باشد، خوب متوجه میشوید، درست است؟ من اصلا چنین حسی نداشتم یا قطعا اخیرا آن را تجربه نکردم. من واقعا توسط تمام فیلمهایی که تا به امروز روی آنها کار کردم، کارگردانان و بازیگران دیگری که در کنارشان بودم، به چالش کشیده میشدم یا حس کامل بودن داشتم. پس شما هیچوقت نمیفهمید... فیلم ممکن است هنوز هم یک اثر افتضاح بشود، درست است؟ تنها چیزی که شما میدانید، این است که شما تا زمانی روی آن پروژه کار میکنید که تجربه آن هم رضایتبخش باشد.
توتال فیلم: آیا زمان زیادی طول میکشد که شما از دنیای یک نقش خارج شوید؟ آیا فرایند خاصی برای این کار دارید؟
واکین فینکس:
من نمیدانم که آن فرایند چیست. من تا به امروز خودم آن را میساختم! من فکر میکنم زمانی همه چیز خیلی تأثیرگذار میشوند که بسیار آرام وارد شما شوند و بعد هم بیرون بیایند. هر زمانیکه من میشنوم که دیگر بازیگران در حال صحبت کردن درباره این موضوع هستند، به سراغ آنها میروم و میگویم «اوه، لطفا راجع به این موضوع صحبت نکنید!» چیزی که سخت است، این است که... زمانیکه زمانیکه شما یک فیلم درست میکنید، یک بخش خاصی از زندگی شما وجود دارد که خیلی ساده و راحت میشود. زیرا عملنا شما در طی آن مدت، آن بخش را رها کردید، درست است؟
شما نیاز نیست که در زندگی روزمره، نسبت به هر چیز ساده و پیش پا افتادهای، نگرانی داشته باشید. شما در آن زمان دیگر تمام تمرکز خود را روی آن قسمت دیگر زندگی خود میگذارید، این فیلمی که میسازید، این زندگی احساسی. بنابراین زمانیکه فیلم به پایان میرسد، این لحظه به وجود میآید که شما به خود میگویید «حالا باید دقیقا چه کاری انجام دهم؟» من چند ماه گذشته را صرف این کردم که تمام تمرکزم را روی پروژه ساخت فیلم بگذارم، درست است؟ من میدانستم که هفته من قرار بود به چه شکل باشد؛ من از قبل از تمام برنامههای خود خبر داشتم. پس بعد از پایان یافتن پروژه، زمانیکه شما از خواب بیدار میشوید، به خود میگویید «حالا باید چه کار کنم؟» انگار که هیچ کاری در زندگی نداری. هرکسی که در این صنعت مشغول کار کردن است، این حس را به خوبی تجربه کرده است.
منبع : زومجی
0 دیدگاه