نگاهی به سریال «مردگان متحرک»: فصل پنجم، قسمت یازدهم
ریک و گروهاش در اپیزود قبل در به در دنبال «امید» بودند، در این قسمت سر و کلهی «امید» پیدا میشود. اما ریکی که طبیعتا به همهچیز و همهکس سوظن دارد، باید چگونه برای پذیرش آن با خودش کنار بیاید. دیگران چه واکنشی در برابرش دارند؟ همراه بررسی ما باشید.
هشدار: این مطلب داستان سریال و اپیزود یازدهم را کاملا لو میدهد.
ریک پارانوید شده. البته منظورم این نیست که نباید باشد. بالاخره داشتن مقدار مناسبی ترس، انسانهای عاقل را در چنین دنیایی زنده نگه میدارد. بیچاره ریک هم حق دارد. آخرین باری که آنها میخواستند به جامعهای امن بپیوندند، مردماش آدمخوار از آب درآمدند و دفعهی قبلاش هم آن فرماندارِ روانی، وودبری را رهبری میکرد. به همین دلیل وقتی یک بار دیگر چنین پیشنهادی به او داده میشود، برایش مهم نیست پیشنهاددهنده چقدر قابلاعتماد به نظر میرسد و چقدر حرفهایش امیدوارانه و زیبا است، شما هم اگر جای ریک باشی، با یک مشت، به این صداها که از آرمانشهری غیرقابلباور میگویند، خاتمه میدهی! و بعدش هم میگویی:«ما شاید آدمهای خوبی باشیم، اما این بدین معنی نیست که نمیکُشیمت.» محوریت اپیزود یازدهم روی این سوالات میچرخد که «آیا میتوان اعتماد کرد؟ آیا این یک تلهی دیگر است؟» نویسندگان تا یکجاهایی خیلی خوب روی پاسخ این سوالات، با توجه به تجربهی ریک و روزهای ناامیدانهای که گروه پشت سرگذاشته (و همه به دنبال رهایی از این وضعیت هستند) مانور میدهند. اما آنها متاسفانه آنقدر روی این موضوع پافشاری میکنند، در پارانوید نشان دادن ریک زیادهروی میکنند و آنقدر این هراس ریک را در راه و روشهای مختلفی تکرار و تکرار میکنند، که درنهایت دیگر نمیتوان با این حالتاش همذاتپنداری کرد و همهچیز تاحدودی به سمت کلافگیِ بیننده متمایل میشود.مقاله مرتبط:نگاهی به «مردگان متحرک»؛ فصل پنجم، اپیزود دهمدر این میان، پایانبندی این قسمت خیلی شبیه به پایانبندیهای قلابدارِ اپیزودهای نهایی فصلها بود. درحالی که ریک و دیگران امیدوارانه و خوشحال پشت دروازهی الکساندریا منتظر ایستادهاند، تصویر، قبل از مطمئن کردن بینندگان از امنیت گروه قطع میشود. به نظر میرسد چیزهایی که آرون میگفت، مو به مو حقیقت داشته باشد، اما هنوز به طور دقیق این موضوع تایید نشده. با این حال اینطور که از تاریخچهی سریال برداشت میشود، پیدا کردن یک منطقهی امن و سپس آوارگی برای مدتی و دوباره تکرار این روند، نهایت هدف بازماندگانمان است. گروه در هفتهی پیش بر اثر خستگی، تشنگی و گرسنگی به چنان وضع مرگباری افتاده بود. به همین دلیل، تقریبا همه در این قسمت راضی بودند، قدم بزرگی در اعتماد کردن بردارند و هرچه زودتر وارد جامعهای آرام و امن شوند. البته از آنجایی که سریال نقطهی نهایی خاص و روشنی (مثل یافتن درمان) ندارد، ظاهرا نهایتِ پیشرفت داستان همین است که گروه وارد جامعهی تازهای میشود، مدتی را در آرامش سپری میکند و بعد دوباره روز از نو و روزی از نو. اینکه گروه حتما باید به دعوت الکساندریا آری میگفت، با وجود تمرکز روی سلامتِ جودیث و کارل و همچنین اعضای ازهمگسیختهی تیم، قابلباور و درست از کار درآمد، اما حرفام این است که احساس میشود ما دیگر دست نویسندگان را خواندهایم و انگار در دورِ باطلی گرفتار شده و هرچه پیشروی میکنیم، به سر جای اولمان برمیگردیم. به خاطر همین، ممکن است مسیری که داستان در این اپیزود به سوی آن متمایل شده، آنقدرها کوبنده و غیرمنتظره جلوه نکند. > اگرچه که نویسندگان این فرصت را دارند تا حداقل در جایگذاری جزییات، خلاقیت به خرج داده و از این طریق، هم نسبت به گذشته جامعهی متفاوتی از الکساندریا بیرون بکشند و هم سفر شخصیتی تازهای را در این خانهی نو برای قهرمانانمان پیریزی کنند. از طرفی، این اپیزود بهگونهای تمام شد که احساس کردم میتوانیم نظارهگر یک پرش زمانی در قسمتهای آتی باشیم، تا حداقل سازندگان از این طریق هم که شده، به سرعت و بیدردسرتر تنظیماتِ تازهای را برای کاراکترها طراحی کنند. این احساس با توجه به وضعیت جودیث که حسابی آسیبپذیر است و طبق سنتِ سریالها، بچهها با یک چشم به هم زدن رشد میکنند، روز به روز قوت پیدا میکند. مخصوصا در دنیای زامبیزدهی «مردگان متحرک» که جای ضعیفها نیست و بچهی همیشهگریانی مثل جودیث میتواند، مشکلآفرین باشد. موضوع دیگری که در این خط داستانی نظرم را به خودش جلب کرد، این بود که اپیزود یازدهم از هر اپیزودی که تاکنون پخش شده، سرشار از عناصر، احساس، هیجانها و تعلیقهای زیرپوستی مجموعه بازی «مردگان متحرک» استودیوی تلتیل بود. مثل این بود که پای بازی یکیدیگر نشستهایم و داریم نحوهی انتخابهایش را تماشا میکنیم. تمام آن تصمیماتی که ریک میبایست دربارهی اعتماد کردن یا نکردن می گرفت. شنیدن دیدگاهِ بقیهی اعضای گروه در خصوص این موضوع. نحوهی واکنششان به ریک و آرون. طوری که میشون در ابتدا از آرون حمایت کرد و بعد در ماشین متوجهی نکاتِ تردیدبرانگیزِ عکسهایش شد و شروع به پرسیدن سوالهای معروفِ ریک کرد. پذیرفتنِ ریسک غذا دادن به جودیث با آن مربای سیب. اینکه خودتان از سلامتاش مطمئن میشوید یا آرون را مجبور به این کار میکنید؟ این قسمت از اول تا آخر دقیقا حالوهوای یک بازیِ مردگان متحرکی تمامعیار را در خود داشت که متاسفانه نمیتوانستیم با آن تعامل داشته باشیم، وگرنه نتیجه، اثر جذابتر و قدرتمندتری میشد.ption id="attachment_18468" align="aligncenter" width="1024"] این شات از بالا خیلی خوب بود!از طرفی یکجور پردهی «هیچکس بد نمیگوید، همه حق دارند» هم روی تمام اپیزود کشیده شده بود. انتخابهایی چندسطحی که فقط به دو سرِ درست و اشتباه ختم نمیشدند، گفتگوها را جذابتر کرده بود. دقیقا همانطور که کارول در پایان به ریک گفت:«با اینکه اشتباه میکردی، ولی هنوز حق با توئه.». سریال در این الهامگیری از بازی خیلی موفق بود و حتی پایش را فراتر گذاشت و درسهایی هم به بر و بچههای تلتیل برای فصل سوم ماجرای کلمنتاین داد. این وسط، لازم به ذکر است که پایین آمدن دُز تعامل بین کاراکترهای اصلی خیلی در این چند اپیزودِ اخیر توی ذوق میزند و دارد به ضرر جذابیت کاراکترها و عدم پیشرفتِ و تحول قوس شخصیتیشان تمام میشود. در این اپیزود، چندتا لحظهی جالب بین ریک و میشون و گلن داشتیم، اما چیز ویژه و زیروروکنندهای نبودند. برای مثال، تعاملات و درگیریهایی که بین کاراکترهایی مثل ریک و شین و خیلیهای دیگر داشتیم را به یاد بیاورید که چگونه روح و روان شخصیتها را نمایان میکرد و ما را با جنبهی انسانی آخرالزمان آشنا میکرد. خیلی وقت است شاهد چنان بگو مگوهای ضربتی یا گفتگوهای احساساتبرانگیزی مثل -رابطهی بین دریل و کارول بعد از مرگ سوفیا- نیستیم. بهتر است هرچه سریعتر به نقطهای با تعاملاتِ انسانیِ پیچیدهتری بین گروههای مختلف بازماندگان برسیم. شهروندانِ الکساندریا این پتانسیل را دارند تا روند سریال را از این «دشواریهای بقای روزانه» دور کرده و نفس تازهای به قهرمانانِ خستهمان بدمند. خسته از این جهت که ریک و تیماش بدجوری درحال فرو رفتن در باطلاقِ بیحالی هستند. برای مثال در این اپیزود، درحالی که گلن با آن زامبی درگیر شده بود، من همانند گذشته احساس تنش نکردم. چون، خیلی وقت است سازندگان آن طنابِ اتصال به بازماندگانمان را نوسازی نکردهاند و بنابراین، فراموش کردهایم، گلن، ریک، دریل و ... چه کسانی هستند تا برایشان عاطفه خرج کنیم. درحالی که اپیزودِ قبلی روی تلاش گروه برای بالا نگه داشتن «امید» در آن شرایط خشک و خالی تمرکز کرده بود، اپیزود یازدهم پیرامون این موضوع میچرخید که ریک در مواجه با «امید» که خیلی پاک و بیآلایش خودش را برای او نمایان کرده، چه واکنشی نشان خواهد داد. او با پیشنهادی روبهرو شده بود که میتوانست یک تلهی دیگر یا نوری در ته تونل باشد. او رضایت داد، اما تا لحظهی آخر هم بدگمانی و بیاعتمادی را رها نکرد. با این حال، صدای خنده و بازی بچهها در سکوتِ مرگبار آخرالزمان کافی بود، تا ما هم همراه او لبخند بزنیم. اینگونه، بعد از مدتها، شاهد تغییر و تحول تاثیرگذاری در شخصیت ریک بودیم. و امیدوار از اینکه الکساندریا، سریال را وارد مسیر تازهای کند و ملالت نجات دهد. نظر شما دربارهی این اپیزود چیست؟ بهترین سکانس را کدام میدانید، یا چه چیزی را ناامیدکننده پیدا کردید؟ لطفا دیدگاههای خود را با ما در میان بگذارید. تهیه شده توسط ما منبع : زومجی
0 دیدگاه